اغا خالم معلمه (کل خانواده معلمن چی فک کردی) یه بارزنگ نقاشی داشتن یکی از این گودزیلا ها رفته نقاشی رو نشون بده گفته :خانوم دیگه چندوقته خدا دعا های مارو هم قبول نمیکنه>
خالم برگشته مهربونی میگه : چرا عزیزم شما بچین پاکین خدا دعا شما قبول میکنه،حالا عزیزمدعا چیه؟؟؟
میگه خانوم من چندوقته دعا میکنم شما بمیرین فردا نیاین مدرسه طعتیل(تعطیل) شه اونوقت بازم شما میاین چراااا؟؟!!
قیافه خالم *_*
گودزیلای ^_^
تو اتوبوس بودم یه پسره میحواست به دختره شماره بده
یهههو پیرزنه برگشت گفت :خجالت بکش این جای خواهرته....
پسره برگشت گفت من نباید شماره خواهرمو داشته باشم؟!!!
از ماست كه بر ماست:
اول راهنمايي بودم امتحان علوم داشتيم، خيلي هم سخت بود،منم كه شاگرد اول كلاس بودم(چرا اونجوري نگا ميكني؟!خو بچه بودم!) داشتم به خوبي و خوشي سوالا رو جواب ميدادم كه ديدم رفيق فابم بدجور گير كرده و ازم جوابا رو مي خواد،منم كه بامراااااام،يه ٢-٣ نمره اي بهش رسوندم،حالا معلمه ورقه ها رو تصحيح كرد،تنها نمره ٢٠ كلاس كه كلي هم مورد تشويق قرار گرفت همين رفيق فاب بنده بود!خودم ١٩/٧٥ شدم ولي معلمه رو اون جور ديگه اي حساب مي كرد بعد اون ماجرا!
هعي...اصن كمرم شكست!
نظرات شما عزیزان: